معرفتشناسی در دو کتاب فلسفهی یازدهم و دوازدهم

مصطفی شهرآیینی: معرفتشناسی در دو کتاب فلسفهی 11و 12
آموزش علوم انسانی؛ سهل و ممتنع
بنده با نگاه اجمالیای که به دو کتاب فلسفهی یازدهم و دوازدهم داشتم، مباحث خود را ارائه خواهم داد. همچنین سعی خواهم کرد چارچوب گستردهتری را نسبت به کتاب درسی به شما ارائه دهم، هرچند بحثها حول همان محورهایی است که در کتاب و کلاس ارائه میشود. اگر ما دبیران به این چارچوب وقوف کامل داشته باشیم انتقال مطالب به دبیران سادهتر خواهد شد.
البته تذکر دادن این نکته مفید خواهد بود که تدریس دروس علوم انسانی علیالعموم و تدریس درس فلسفه علیالخصوص، به خاطر ظاهر فریبنده و سادهای که دارند، دارای پیچیدگیها و دشواریهای بسیار زیادی است؛ دشوار از این جهت که ما در علوم انسانی با خود نفس اندیشیدن و با انسان که عامل اندیشیدن است سر و کار داریم: عاملی که به شدت متغیر است و تن به قالببندیهای کلیشهای در سایر علوم نمیدهند.
ما در علوم دقیقه با چیزهایی سر و کار داریم که خود میتوانیم نسبت به آنها بیطرف و بیموضع باشیم: کمیت، ماده، آبوهوا، بدن انسان، سلامتی، ترکیب مواد و امثال اینها که ما میتوانیم نسبت به آنها موضعی از بیرون و کاملا بیطرف داشته باشیم.
همچنین در این علوم نتیجهها و آثار غالبا بر مخاطب آشکار و هویداست؛ یعنی میتوانیم مخاطب را در هر موضوعی به آثار و نشانههای آن علم ارجاع بدهیم. اما در علوم انسانی وقتی به مثال میرسیم، مثالها پر از مناقشه خواهند شد. به عنوان مثال در مبحثی مانند «خوشبختی»، نمیتوان به آسانی این مفهوم را تعریف کرد و برای آن بدیل آورد. در علم انسانی بحث بر سر مبادی است، در حالی که در سایر علوم بحث بر سر نتایج است.
در علوم انسانی ما میکوشیم که به پرسشگری مخاطب دامن بزنیم. آموزش علوم انسانی علیالعموم و درس فلسفه علیالخصوص، دعوت به یک جستوجوی جمعی است با مدیریت و نظارت کسی که شاید موقتا عنوان مربی یا معلم را به خود گرفته است؛ چون در فلسفه جایگاه معلم و شاگرد پیوسته در حال عوض شدن است.
تسلط به کانتکست؛ شرط اول آموزش فلسفه
از آنجایی که معتقدم در علوم انسانی فوت و فن انتقال مطالب به اندازهی خود مطلب مهم است، پس باید نکاتی را عرض کنم. پیشفرضی که برای ورود به بحث انتخاب میکنم این است که مربی با کانتکست (Context) ظهور و بروز آن بحثها آشنا باشد. کلمهی کانتکست مرکب از دو واژه است: تکست (Text) یا همان متن و موضوع خاص است که قرار است راجع به آن بحثی در بگیرد. به طور مثال بحث الهیات، بحث خداشناسی یا سایر موضوعات. کانتکست، بستر و سیاقی است که تکست در آن شکل گرفته است و مخاطب از آن آگاهی ندارد.
برای روشنتر شدن موضوع مثالی میزنم: میوهفروشی که با میوهها سر و کار دارد، تکست را درک میکند؛ اما باغبان که با عملآوری آن میوهها و سختیهای کار آن آشناست، کانتکست را درک میکند.
یعنی باغ، جایی که میوهها در آن عمل میآید، شرایط آبوهوایی، محافظت، کاشت، داشت و برداشت، کانتکستی است که میوه به این نقطه در میوهفروشی رسیده است.
مربی باید دانشآموز را به عنوان کسی در نظر بگیرید که مشتری محصول تمام شدهای است که شما میخواهید به او عرضه کنید؛ حال اگر شما شرایط مختلف تولید این محصول را ندانید و نشناسید یا برای او تشریح نکنید، عرضهی آن به دانشآموز از نوع سوداگری خواهد بود: یعنی من چیزی را دارم و به شما میدهم در حالی که نمیدانم این محصول از کجا آمده است.
در راستای معرفتشناسی در دو کتاب فلسفهی 11و 12 اگر من مربی کانتکست آن محصول را بدانم و بشناسم در آن صورت میتوانم مخاطب را به گونهای با محصول آشنا کنم که در فرایند تولید محصول و سختیهای تولید آن قرار گیرد و فهمش نسبت به آن محصول و پدیده کاملتر و عمیقتر شود.
اگر من بخواهم این دو کتاب (فلسفهی یازدهم و دوازدهم) را به دانشآموزان آموزش دهم باید آگاهی بسیار بیشتری را به نسبت این دو کتاب از فلسفه داشته باشم؛ یعنی در خوشبینانهترین حالت ممکن برای فهم و آموزش هر یک صفحه از کتاب درسی چیزی در حدود ده صفحه مطلب بلد بود و اشراف داشت؛ چون این دو کتاب گزیده و چکیدهی دوهزار و پانصدسال تاریخ فلسفه است.
من به عنوان مربی باید با کتاب و مطالب آن دیالوگ (Dialogue) برقرار کنم. دیالوگ مرکب از دو کلمهی دیا (Dia) و لوگوس (Logos) است: دیا که همان دو است و لوگوس به معنای خرد است. دیالوگ با کتاب یعنی من دارای خردی هستم و کتاب هم حائز خردی است: این دو با هم برخورد میکنند و همدیگر را ارتقا میدهند.
بخشی از انتقال مفاهیم در علوم انسانی به خود مربی برمیگردد: وقتی که مربیْ فلسفه را تدریس میکند ظهور و بروز آنچه که میآموزاند و سعی در انتقال آن به مخاطب دارد باید در موضعگیری و فعالیت او دیده شود. به طور مثال اگر مربی از اخلاق صحبت کند، التزام به فضائل اخلاقی در رفتار او دیده شود.
فعالیت فلسفی از چه جنس فعالیتی است؟
اولین چیزی که در فلسفه باید به مخاطب گفته و برای او روشن شود که فعالیت فلسفی از چه جنس فعالیتی است و ما از این فعالیت چه توقعی داریم؟ ما را به کجا میرساند و خود از کجا شروع میشود؟ به نظر میرسد که اگر از خود کلمهی «فلسفه» شروع کنیم، به ما خواهد گفت که چگونه فعالیتی است و چه غایتی در پس آن نهفته است.
واژهی فلسفه مرکب از دو بخش «Philo» و «Sophia» است. فیلو به معنای دوست داشتن است و سوفیا به معنای دانش و حکمت است. این واژه در واکنش به واژهای دیگر ظهور میکند که قبل از آن وجود داشته است: سوفیسم (Sophism). سقراط در برابر این جریان قد علم میکند. سقراط معتقد است که سوفیستها ادعای کذبی دارند. او معتقد بود که کسی نمیتواند ادعای تصاحب و تملک دانایی داشته باشد.
سقراط میگفت کسی نمیتواند صاحب و مالک دانایی شود بلکه فقط میتواند طالب دانایی باشد. در اینجا، طلب دانایی همان «فیلو» است: یعنی اشتیاق و جستوجوی دانش. هر کسی به میزان طالب و خواهان بودنش به دانایی نزدیک میشود ولی هیچکس هرگز صاحب آن نخواهی شد. از این منظر، پرسشگری یعنی دامن زدن به این طلب.
به همکاران توصیه میکنم «محاورات» افلاطون را که در آن سقراط شخص اصلی است بخوانند و حتی در کلاس نیز تکههای کوتاه شدهاش را با دانشآموزان در میان بگذارند. لذت پرسشگری و طلب پاسخ داشتن به صورت دستهجمعی در کلاس، بسیار لذت والا و بالایی است؛ اگر بتوانیم آن حلاوت را بچشیم و به دانشآموز بچشانیم دیگر به سادگی نمیتوان آن حلاوت و شیرینی را از کام او گرفت.
مادهالمواد
جهانشناسان دنبال چیزی بودند با عنوان «مادهالمواد»: یعنی مادهای که همهی مواد دیگر از آن نشات گرفته است.
از آن جایی که جریان تفکر در یونان باستان شکل انتزاعی به خود نگرفته بود و پیوندشان با ماده بسیار زیاد بود، همه چیز را با ماده میسنجیدند، هر کدام از این جهان شناسان مادهی اولیهی جهان را یک چیز میدانستند:
تالس آب را مادهالمواد میدانست؛
فیثاغورث عدد را اصل عالم میدانست؛
هراکلیتوس آتش را مادهالمواد میدانست و از آن به «تغییر و تغیّر» میرسید
اما پارمنیدس درست نقطهی مقابل او بود و اصل عالم را ثبات میدانست:
او معتقد بود که هر چیزی که به وجود میآید یا قبلا بوده است یا نبوده است؛ اگر قبلا بوده است که دیگر به وجود نمیآید و اگر نبوده پس الان نیز به وجود نمیآید؛ پس چیزی که هست، هست و چیزی که نیست، نیست؛ پس تغییر و تغیّر به کل موهوم است.
معرفتشناسی در حوزهی فلسفه
دورههای تاریخ فلسفه در غرب به قسمتهای مختلفی تقسیم میشوند؛ پیشنهاد میکنم همکاران گرامی حتما این دورهها را کامل بشناسند.
وقتی که ادیان توحیدی و ابراهیمی با اندیشههای یونانی مواجه میشوند بعضی چیزها را مغایر و مخالف با باورهای خود مییابند؛ به این جهت پیروان این ادیان سعی میکنند چیزهایی را از آن فلسفه بگیرند و چیزهایی را واگذارند و به نوعی آن فلسفه را به استخدام خود در آورند. ولی چارچوبهای نگاهی که در یونان باستان وجود دارد خیلی تغییری نمیکند.
بعد از اینکه در قرون وسطا سیطرهی کلیسا و نهادهای دینی بر همهی ارکان اجتماع خیلی زیاد شد و به نوعی از باورهای دینی مردم سوءاستفاده شد و این به مرجعیت و اقتدار بیجای کلیسا و پیوند نامیمون میان کلیسا و قدرت امپراطوری رم انجامید، رفتهرفته شک و تردیدهایی دربارهی باورهای دینی مردم به وجود آمد.
در دورهی سیطرهی کلیسا، آنچه که از فلسفهی یونان برایش مفید یافته بود ارسطو بود؛ و از تمام تعالیم ارسطو، منطق ارسطویی را بیش از همه میپسندید؛ چون با منطق ارسطویی میکوشید باورهای مذهبی خود را اثبات کند.
سوءاستفادهی مذهبیون از فلسفهی یونانی و منطق ارسویی باعث بیزاری بسیاری از متفکران آزاد اندیش از تفکر ارسطویی شد. وقتی ارسطو و فلسفهی یونانی زیر سوال رفت، رفتهرفته همان شکاکیتی که سوفیستها به آن دامن میزدند دوباره ظهور کرد. از اینجاست که میبینیم ساحت اپیستمولوژی (شناخت معرفت) در فلسفه ساحت بسیار مهمی است؛ این حوزه در دورهی مدرن به شدت طرفدار پیدا میکند.
وجود شناسی به شناخت شناسی تبدیل میگردد و فلسفه تبدیل میشود به «جستوجوی حقیقت». این جستوجوی حقیقت و جستوجوی حقیقتی که در یونان باستان بود متفاوت است؛ در آنجا ما عالم خارج را مفروض میگرفتیم، اما اینجا اینطور نیست؛ یعنی از واقعی بودن عالم خارج به حقیقتِ شناختی عالم خارج گذر میکنیم: میخواهیم بدانیم چه چیزی را میتوان شناخت نه اینکه چه چیزی هست یا نیست.
معرفتشناسی در دو کتاب فلسفهی 11و 12
دو موضع گیری در فلسفه غرب
در قبال این تصوری که من عرض کردم، دو موضعگیری جدید در تاریخ فلسفه و اندیشهی جدید اروپا دیده میشود: مکتب عقلگرایان و تجربهگرایان. عقلگرایان سه فیلسوف اصلی دارند:
دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس؛ این سه فیلسوف قائل به اصالت عقل در شناخت عالم هستند. سه فیلسوف بزرگ تجربهگرا عبارتند از: لاک، هیوم و بارکلی.
دکارت معتقد است که ما در قبال عالم خارج دو نوع ترتیب داریم: ترتیب توجه و ترتیب واقعیت. ترتیب توجه نظمی است که بر اساس حس سامان میگیرد اما ترتیب واقعیت نظمی است که بر اساس عقل سامان میگیرد؛ نگاه ریاضیاتی به عالم از ترتیب واقعیت سرچشمه میگیرد.
دکارت معتقد است باید تمام محتوای معرفتیِ خود را در برابر شک قرار دهیم، هر گزارهای که از این شک جان سالم به در برد میتواند از عالم حس به عالم عقل بیاید و اگر جان سالم به در نبرد باید آن را رها کنیم. دکارت این را تا جایی ادامه میدهد که تمام مُحکمات جهان رد میشوند؛ به جایی میرسد که میگوید هیچ چیزی باقی نمیماند به جز خود شک.
تجربه گرایان در برابر عقل گرایان
در برابر عقلگرایان، تجربهگرایان هستند که در اینجا به بیان اندیشهی جان لاک میپردازم: لاک در ابتدا با مطالعهی آثار دکارت رهنمون به فلسفه شد. تجربهگرایان معتقدند که ذهن آدمی گویی لوح نانوشته است و نمیتوان از قبل چیزی را در آن مفروض گرفت.
اولین چیزی که لاک تا حدی در آن تردید کرد جوهر بود؛ او جوهر را فرض مفروض مجهول میگفت.
یعنی فرضی که حتما باید آن را د نظر گرفت و در عین حال به ناشناخته بودنش هم اعتراف کرد. پس به نظر میرسد که هم تجربهگرایی و هم عقلگرایی شبیه به تناقض هراکلیتوس و پارمیندس است.
خب، برای جمعبندی و نتیجهگیری از بحث باید به سراغ فیلسوف بزرگی برویم: امانوئل کانت. کانت به نوعی سعی میکند جمعی باشد بر تجربهگرایی و عقلگرایی؛ همچنین تلاش میکند سهم حس و سهم عقل را در شناخت معین کند. کانت معتقد است که فاهمه بدون حس تهی است و حس بدون فاهمه کور است. فاهمه به حس جهت و قاعده میبخشد و حس به فاهمه محتوا میدهد.
کامل بخوانید و بشنوید از معرفتشناسی در دو کتاب فلسفهی 11و 12
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
با سلام و عرض ادب خدمت همکار گرامی
نگارش ساده مطالب و بیان شیرین و روان جنابعای در آموزش باعث جذب فراگیر و بوجود آمدن علاقه در مخاطب می شود.
با آرزوی فتوفیق روز افزون برای شما